نتایج جستجو برای عبارت :

هیچ سربازی از جنگ برنگشته است

روزی چند بار قربونت بشمو میشنوم از آدمای مختلف، از دوست، رفیق، هم اتاقی و بلاه بلاه، ولی دلم واسه هیچکس ضعف نمیره که تو. تو که میگی قربونت بشم اینطوری میشم که هوم، خب! :)) یه بار هم بهت گفتم، گفتم کلا تو فاز خدانکنه و این‌ها نیستم در ری اکشن این جمله اما خب واسه تو اینطوری میشم که خب. :دی
میگی قربونت بشم و دل من غش میره. اما خب دو جا بیشتر غش رفت
 کجا؟ اونشبی که نوشتی «قربون جنگیدنت بشم». و بذار اعتراف کنم که هزار بار خوندمش. و هی زمزمه کردم قربون ج
أعوذ بالله من کل شر
بسم الله الرحمن الرحیم
 
برادرم از دم ظهر رفته بیرون از خونه و هنوز برنگشته... .
گوشیش هم خاموشه... .
پدرم با اضطراب زنگ زده به من و من دستم از اصفهان کوتاه... .
میگن دور و بر خونه ما مثل میدون جنگه.
به یکی از دوستان زنگ می زنم، میگه ظهر با بچه ها دم مسجد بودن، رفتن تظاهرات رو ببین، پلیس که میاد متفرق میشن و دیگه کسی ازش خبری نداره تا الان.
همراه هاش هم دیگه ندیدنش.
...
 
خیابون ها رو بستن احمق ها ولی پدرم دارن میرن کلانتری.شاید گرفته
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه
خبر گزاری ایسنا از قول یکی نوشته بود
سی میلیارد دلار ارز صادراتی از هیچ طریقی به کشور باز نگشته است
یا صاحب الزمان در شرایطی که مردم کلیه میفروشند!در شرایطی که عده ای فقط بخاطر مسائل مادی آن به فحشا میدهند و عده ای طلاق می گیرند...
یا فارس الحجاز به جان مادرت زهرا ادرکنی الساعه العجل 
من بندۀ وبلاگ‌هایی هستم که آرشیوشان یک جایی بین سال‌های 86 تا 93متوقف شده.قالب وبلاگ پریده و عکس های آپلود شده هم دیگر قابل دسترسی نیست.نویسنده با یک اسم مستعار نوشته و  در آخرین پستش هیچ خبری از رفتنش نداده.طوری رفته که حتی برنگشته نظرات آن پست را تایید کند.نه ایمیلی گذاشته نه حتی اسمی که بروم تو سایت بهشت زهرا چک‌کنم که آیا گذرش به آن طرف افتاده یا نه.گاهی که حسابی می‌زند به سرم برای یکی ازنویسنده‌های مستعار کامنت می‌گذارم و حرف‌هایی که
شخصیت و منش دکتر محسن رنانی را فارغ از رویکردهای سیاسی، دوست دارم و همیشه تحسین کردم و می‌کنم. هرجا سخن یا نکته‌ای از ایشان را ببینم، با دقت دنبال می‌نمایم و هیچ وقت دستِ خالی از صرف وقتی که برای این فرد کرده‌ام، برنگشته‌ام.
تماشای این ویدئو از ایشان در خصوص جامعۀ ایرانی خالی از لطف و فایده نیست. اُمیدوارم شما هم مانند من، به تفکر وادار شوید و نکته‌ای را به فراخورِ حال خود دریافت نمایید.
دیروز اولین روز بازار بود...
برای من نه بد و نه خیلی خوب...
اواسط اسفند وضعیت بازار بد شد و تا حدودی همچنان ادامه داره...
خدا رو شکر توی همون شرایط هم + بودم... ولی احتمالا خیلیا بدبخت شدن!
یه نکته مثبت پرتفوی من این بود که حسابی متنوع بود... بخاطر همین خیلی ضرر نکردم.
یادم باشه هیچ وقت تک سهم نباشم!
امروز که فعلا خوبه... اما هنوز بازار به آرامش و ثبات قبل برنگشته... انگار ترس هنوز توی دلشه ولی سعی می‌کنه خودشو آروم نشون بده!
ــــــــــــــــــــــــــ
#دوستان عزیزی که نماز و روزه و ختم قرآن قضای اموات(ره) برگردنشان میباشد می توانند با مراجعه به منوهای بالای صفحه وبلاگ وارد گزینه نماز و روزه استیجاری شوند واین دین بزرگ را از خود ساقط کنند..  /\ /\
 
 
اعمال شب سوم ماه محرم
 حضرت الرقیه (س) یکی از باب الحوائج بوده و هیچکس از در خانه وی دست خالی برنگشته است، شب سوم شب توسل و توکل به حضرت رقیه (س) و ضامن قرار دادن ایشان نزد خداوند است.
 
 
 در دهه اول محرم عمدتاً هیات به یکی از بزرگان کربلا متوسل می شد
 
هدف اصلی فلسفه
فلسفه قرار بود خود چیزها را نشان دهد. مثلا خود عدالت را. فیلسوف هم قرار بود حکیمِ  حاکمی باشد تا جامعه را به خود عدالت برساند. 
 
فاصله ی نخست 
مشکل از زمانی آغاز شد که معلوم شد برای رسیدن به خود عدالت ، نخست باید تعریف عدالت را دانست. تلاش برای تعریف عدالت اولین فاصله از فلسفه بود. دو هزار سال است که نظریه های عدالت به دنبال تعریف این مفهوم هستند و هنوز تعریفی از عدالت نداریم تا به هدف اصلی فلسفه برگردیم و خود عدالت را پیدا ک
یکمی مغرور  هستم ،از آن دسته دختر هایی که دنبال هیچ مردی نمی روند چه دوست پسر یا نامزد یا شوهر ....مادرم میگوید اخه دختر اخر این غرورت کار دستت میشه ،ناز کن ولی نه دیگه اینقدر ،زیر لب غر میزند و میگوید چیکار میکنی با پسره که از دستت بغض میکنه,حالا هی غرور این پسر بیچاره بشکن تا اخر تو آتیشش بسوزی ،ببین کی گفتم... .تفکر مادرم واسه عهد ناصر الدین شاهه فکر میکنه زن باید مدام دنبال مردش بدوه و ناز و لوسش کنه ،اما این حرفا تو کت من نمیره زن ناز داره زن ب
پی چندتا برگه کاغذ سفید میگشتم تا چیزی رو یادداشت کنم.دست کردم توی کشو و یکی از چنددفترچه ی رنگ و وارنگی که برای یادداشت مریض های بخش های مختلفم خریده بودم رو کشیدم بیرون...دفترچه ی بنفش رنگ...جراحی...
ورق زدم...
تخت 2:PT و INR رو پیگیری(همه ی جملات رو به خاطر عجله داشتن ناقص نوشتم)
MRIتخت 8
12ترخیص
فرشته بهادری:ESRفلان و CBCبهمان
صغری تخت 7سردرد
حسین تخت9 :def_gas_(منظورم این بوده که هنوز بعد از جراحی عملکرد روده اش برنگشته و دفع گاز و مدفوع نداشته)
عزت الله:باک
برای این آینده ی تباه شده، لبخندِ لگد مال شده؟ برای چشمانی ک درخشندگی ـش از دست رفته. برای تمام آن کسی ک رفته و برنگشته؟ برای ایستادن، و تکرار این صحبت ها. برای نگاه کردن، و پلک نزدن برای ساعت ها. برای سردرد گرفتن، شب بیدار ماندن ها. برای سیگار کشیدن، ترک کردن و دوباره کشیدن ها. برای فکر به مرگ، و اجبار به زندگی. برای میل به خوابیدن توی قبر، و ایستادن های زوری توی بیداری. برای خیلی چیز ها. برای تمام این بی اهمیت ها. برای خودم، خودم، برای اندک چیزی
برای این آینده ی تباه شده، لبخندِ لگد مال شده؟ برای
چشمانی ک درخشندگی ـش از دست رفته. برای تمام آن کسی ک رفته و برنگشته؟
برای ایستادن، و تکرار این صحبت ها. برای نگاه کردن، و پلک نزدن برای ساعت
ها. برای سردرد گرفتن، شب بیدار ماندن ها. برای سیگار کشیدن، ترک کردن و
دوباره کشیدن ها. برای فکر کردن به مرگ، و زندگی کردن های زوری. برای میل
به خوابیدن توی قبر، و ایستادن های اجباری توی بیداری. برای خیلی چیز ها.
برای تمام این بی اهمیت ها. برای خودم، خودم
زمان در گذره.
با سرعتی بیشتر از حدِّ تصورِ تو ..
گذشته هیچوقت،هرگز... برنگشته.
حسرتِ حرف های گفته و نگفته..کارهایی که باید انجام میدادی و ندادی،کاش گفتن و فکر کردن و آه کشیدن،جز خراش دادنِ روحت ثمری نداره..
نیلوفر! تو در لحظه,توى لحظات خاصی.. تصمیماتِ مهمِ درستی گرفتی....اگر هم حالا،وقت مرورِ وقایع گذشته، میبینی یه جایی رو درست نرفتی،تقصیری نداری.تو فقط اون زمان تجربه ى الان رو نداشتی . 
تک تک اون اتفاق ها و اون ادمها فقط باعث تغییر بینشت و افزایش
رسوای شهرم کوروس سرهنگ زاده
دانلود آهنگ نامهربونی کوروس سرهنگ زاده
رسوای شهرم برو من با تو قهرم گذشته برنگشته
دانلود آهنگ رسوای شهرم از محسن امراللهی

دانلود آهنگ رسوای شهرم من با تو قهرم
دانلود آهنگ قدیمی نامهربونی الهه
دانلود آهنگ نامهربونی هایده با کیفیت 320
رسوای شهرم محمد حیدری
متن ترانه امیرحسین نادری به نام سرگردون

من از داخل پوسیدمیه روحم که سرگردونهنه رفیقی نه همسایهتوخزون شهر گم شدمتواین سالها فهمیدمکسی جز خودم همراه نیستلابه لایه شهر شبهاروبا دلتنگیام میمیرممیشینم کنار پنجرهمنتظر‌ . . .منتظر کی...تواین غروبا نفس میگیرهکاش امشب گریم نگیرهسالهاست برنگشتهاون یادش رفته برگردهنمیدونه خیلی وقتهاین دلو از جاش کنده رفته
 
منبع : سایت نکست وان موزیک
 
 
شما از چهار راه ولیعصر تا میدان انقلاب را برای یافتن یک ابزار کالیگرافی پیاده گز نکرده اید و همان راه را برای ادامه ی جستجو پیاده برنگشته اید و وقتی پیدا نکرده اید در اینترنت به جستجو نپرداخته اید و بعدش متوجه نشده اید که همان بسته هایی که نشانت می داده اند زیر برچسب توضیحات، دقیقا زیر برچسب چیزی بوده که دنبالش بوده اید. شما قیمت های مختلف آن ابزار را ندیده اید و نمیدانید که ندانستن این که کدام مغازه قیمتش پایین تر بود تا مستقیم بروید همان م
گشتی زدم در گذشته هایم و باور کردم هر جا کسی باوری را که به او داشتم شکست، در چشمم شکسته شد؛ دود شد؛ مردود شد! 
دریافتم هیچ چیز مثل اعتماد، مثل باور، مثل اطمینان، مثل صداقت ثابت شده، مرا اسیر قید هیچ رابطه ای نمیکند؛ حتی پررنگترینهایش! 
دریافتم فرو ریختن اعتماد در من، بی صدا است؛ در سکوتی تلخ یا شاید مخفی شده پشت واژه هایی تلخ تر! 
من هرگز به هیچ کس نگفته ام دیگر به تو اطمینان ندارم! اما همیشه جسم بی جان اعتمادهایم را زیر آجرهای شکسته دیوار فرو
سوار آسانسور شدم، تنها بودم، دو طبقه رفتم بالا، ایستاد، صدای باز شدن در اومد ولی در باز نشد، هرچی صبر کردم باز نشد، دکمه‌ی باز شدنو زدم، زدم، زدم، باز نشد، سعی کردم با دست بازش کنم!، نشد، مامان پایین منتظرم بودن، گفتم بهشون زنگ بزنم، یادم اومد گوشی مامان تو کیف منه، فکر کردم که بیشتر از چند ساعت که اینجا گیر نخواهم کرد، بالاخره درو باز می‌کنن دیگه، استرس هم نداشتم، شاید حتی یه شادی بچگانه هم از این اتفاق داشتم، داشتم در می‌زدم که ناگهان یک
 
خبر خوب اینکه بالاخره امروز شمعک بخاری خونه‌مون هم خاموش شد و خبر بد اینکه، فعلا باید سر جاش بمونه تا آخر هفته‌ی بعد که مثلا قراره بارون بیاد، دوباره روشن بشه!
 
امشب من به آقای می‌گفتم مامان اجازه‌ی روشن کردن کولر رو صادر کردن :)) [این از معجزات باری‌تعالی است که این وقت سال ما کولر روشن کنیم] آقای هم با خنده گفتن آره دیگه، اجازه‌ی خاموش و روشن کردن کولر و بخاری دست مامانتونه دیگه :))
مامان از اون طرف گفتن پس چی؟ اصلا شما به کارای من چیکار 
بعد قبل طلوع هیچ  فیلمی دیگه اونقدر نرفت تو دلم. تا دیشب. از همون یه ریع اولش حس کردم دارم فیلم معرکه‌ای رو میبینم. و بله. معرکه بود. تا تهش. که شد قشنگ ترین فیلمی که دیدم. تموم شبو بعد دیدنش فکر کردم به اینکه خب منطقیه محبوبت بشه ولی چرا اینقدر محبوب شد برات؟ چون شخصیت اول فیلم شبیه تو بود. من شبیه تو دیدمش. که تو پیش از طلوع هم اون شخصیت تو بودی. که اصلا شاید منظورم خود خود شخصیت هم نیست، یه سری رفتارا، یه سری ری اکشنا. نمیدونم! ولی تویی. چه بد مین
امروز با حانیه رفتیم کلینیک چشم پزشکی، برای معاینه جهت عمل لازک یا فمتو چشم. یک قطره ای توی چشممان ریختند که مردمک چشم را گشاد میکرد تا معاینه انجام شود. از صبح تا حالا مردمکم به حالت عادی برنگشته و نمیتوانم خوب بخوانم یا چیزهای ریز و دقیق را ببینم! ولی این گشاد شدن مردمک خیلی برایم جالب بود :)) هی توی آینه نگاهش میکنم و ذوق میکنم!! عکسش را میگذارم شاید برای شما هم جالب باشد :))

+ مرسی از دوست ناشناسی که گوش دادن آهنگ بارانی آبی لئونارد کوهن را یاد
ساعت شش غروب سرد و بارونی، نشسته بودم توی ایستگاه اتوبوس و اتوبوس نمی‌آمد. شاید من بین‌ مسافرها کمتر کلافه بودم. این را  در حالی که با صدای هندزفری توی گوشم همراهی می کردم و از سرما لذت میبردم فهمیدم. با خودم فکر  کردم هر کدام این آدم ها داستانی دارند اما هیچ کدام امروز داستان مرا ندارند. هیچ کدام این آدم‌ها برای یک تکلیف کلاسی ساده کلی زحمت نکشیده اند و بعد سر کلاس ۵۰ درصد تلاششان را نشان نداده اند که همان برای رضایت استاد کافی باشد. هی
‌ دختر بابا مـنم ، 
طناز عشق
  رفته بابایم سفر شهر دمشــق 
یادم آید آن سحرگاهے که رفت 
 برنگشته او از آن راهے که رفت
وقت رفتن هست یادم در وداع
  گفت: بابا می‌روم بـهر دفـــاع
گفتم از که؟ از کجا؟ ای خوب عشق
  گفت از ناموس شیعه در دمشق
گفت بابا، زینب آنجا بی‌کَس است
حضرت زهرا بر او دلواپس است
خون ز غیرت در رگ بابا به جوش 
گفت باید او علم گیرد به دوش
دختربابا
زینب
مهدی نظری
https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
ساعت شش غروب سرد و بارونی، نشسته بودم توی ایستگاه اتوبوس و اتوبوس نمی‌آمد. شاید من بین‌ مسافرها کمتر کلافه بودم. این را  در حالی که با صدای هندزفری توی گوشم همراهی می کردم و از سرما لذت میبردم فهمیدم. با خودم فکر  کردم هر کدام این آدم ها داستانی دارند اما هیچ کدام امروز داستان مرا ندارند. هیچ کدام این آدم‌ها برای یک تکلیف کلاسی ساده کلی زحمت نکشیده اند و بعد سر کلاس ۵۰ درصد تلاششان را نشان نداده اند که همان برای رضایت استاد کافی باشد. هی
فیلم کاتی و ستاره
خلاصه داستان«کاتی موجودی فضایی است که به کره زمین سفر می کند تا هم سیاره ای خود کوتی را پیدا کند. کوتی پیش از این به سیاره زمین آمده تا زیباترین چیز را پیدا کند اما هرگز برنگشته است. کاتی با سفینه اش در ییلاقی در گیلان فرود می آید و با دخترکی به نام ستاره آشنا می شود که...»بازیگرانشهره قمر- آوا یونس نژاد - اصغر کهن قنبریان- حدیث نیکرو - دریا مجلسی - مریم شعبانی - محمد نوری - محمد هندی- فرزاد میرزا زادصدا پیشه گانکاوه نیک قدم - آزیتا
کوله‌ام رو جمع کردم که برم کرمانشاه... دلم گرفته از غروبی... نمی‌دونم چرا... شب با خودم فکر می‌کردم که الان باید یکی بود که هی پیام می‌داد و می‌گفت می‌خوای برسونمت تا ترمینال؟ باید یکی بود که وسایلم رو جمع می‌کرد و قایمکی تو کوله‌ زهوار در‌رفته‌ام چند تا خوراکی می‌ذاشت و توی راه پیام می‌داد که از جیب بغلی بردار بخور ضعف نکنی... باید یکی بود که دلش گوشه اتاقش تنگ می‌شد برای نبودنم. برای رفتنم. باید یکی بود که گوشه ذهنم درگیرش بود و گوشه ذهنش
دیشب دلتون نخواد برا خودم ساندویچ سفارش دادم و نشستم فیلم دیدم ...
حدود ساعت ۱۱ و نیم بود ساندویچم اومد...
حدود یک ربع بعد باز آیفونم زنگ خورد دیدم کسی جلو دوربین نیست و برداشتم دیدم کسی جوابی نمیده...
اومدم نشستم به ادامه ی فیلم که مجددا آیفون زنگ خورد ‌...
جونم براتون بگه که ۶ بار این اتفاق تا ساعت ۱ افتاد...
تو ساختمونم هیچ کس نبود ، صاحب خونه ام اینا که روستا بودن و طبقه سومیام هنوز برنگشته بودن ...
در خونه ام رو باز کردم و رفتم در اصلی ورودی رو قف
+صندلی عقب تاکسی نشسته بودم و به آرمان فکر میکردم. دلم شور میزد. امروز هم سر کلاس نیومده بود.
درحالی که از شیشه به بیرون خیره شده بودم، گوشه ذهنم صدای گفتگوی راننده و مسافر جلویی رو می شنیدم :مسافر : اونجا دارن چه کار میکنن؟ راننده : دارن برای سیل زده ها پول جمع می‌کنند. همه اش مسخره بازیه! میلیارد میلیارد پول جمع میکنن جلوی این مسجدها، و بعد هم همه اش رو میکشن بالا، کثافتا. اصلا چه معنی داره کمک جمع کنن؟ مسافر : آقا سیل زده منم، من!. پول رو باید ب
بعد از اینکه سرورهای وبلاگی که داشتم به دلایل نامعلوم، دسترسی پنل وبلاگ‌ها رو از بین برد و اکثر وبلاگ‌ها رو هم از دسترس خارج کرد(حالا بگذریم که کدوم سرویس دهنده و این حرفا)، چند سالی می‌شد که دیگه به سمت وبلاگ‌نویسی برنگشته بودم! 
تو این چند سال خیلی شک و تردید داشتم که وبلاگ‌نویسی رو دوباره شروع کنم یا نه اما بلاخره اسفند ماه امسال وبلاگ‌نویسی رو توی بستر بیان شروع کردم و این جرقه نهایی رو مدیون اونجانب هستم، هر چند که یک دعوت رسمی نبود
دانلود فیلم آخرین بار کی سحر رو دیدی با لینک مستقیم
دانلود رایگان فیلم آخرین بار کی سحر رو دیدی با کیفیت عالی
لینک دانلود قرار گرفت
دانلود فیلم آخرین بار کی سحر رو دیدی
ژانر : اجتماعی , درام
محصول : 1397
کیفیت : BluRay 1080p
کارگردان : فرزاد موتمن
بازیگران : آتیلا پسیانی,ژاله صامتی,سیامک صفری,فریبرز
عرب نیا,محمدرضا غفاری,علیرضا ثانی فر, بهاران بنی احمدی, آناهیتا درگاهی,
روشنک گرامی, امیرحسین فتحی, عمار تفتی, شبنم فرشادجو, سحر عبدالهی, مجتبی
سلمانی
خل
اورلود یخچال فریزر
اورلود موتور یخچال یا اورلود کمپرسور یخچال، قطعه ای محافظتی بر روی کمپرسور است که از وارد آمدن آسیب ناشی از حرارت زیاد و یا جریان الکتریکی بیش از حد به دستگاه جلوگیری می کند و در این مواقع با قطع جریان برق کمپرسور سبب خاموش شدن آن می شود. اورلود یخچال که شکل آن را در بالا مشاهده می کنید، به صورت سری به پایه مشترک (کنتاکت c) کمپرسور متصل می شود. اورلود یخچال از نوع حرارتی است و در اثر کارکرد یکسره کمپرسور و افزایش دمای آن یا اف
تا حالا سه نفری من و خواهرم و بابام جایی نرفته بودیم.من هیچ وقت از شاگرد نشستن(صندلی کنار راننده) خوشم نیومده به خاطر همین رفتم عقب.مامانم یه بالش و پتو برام گذاشته.همه وسایلمو جا گیر می کنم و بعد مانتومو به گیره کنار دستگیره بالای پنجره آویزون می کنم..در موقعیتی نیستم که زاحت بگیرم بخوابم ولی خب دراز می کشم..گوشم رو که رو بالش میذارم صداها رو واضح تر میشنوم .. صداها آزار دهنده تر میشن ولی حواسم میره پی فکرهای تو سرم ..پی بغل کردن و ماچ های محکم ا
اون روزی که گفت دلش رفته و برنگشته ، یهویی عجیب دلم پیچید تو هم ! ترسیدم براش... ترسیدم که دوباره گرفتار بشه ،دوباره همه زندگیش محدود بشه ،دوباره وابسته بشه، دوباره اشتباه کنه... میخواستم بهش بگم که کلی میترسم که دوباره لبخند با صورتت قهر کنه . میخواستم بزنم پس کله اش و بگم مرررد! به خودت بیا !
ولی هیچی نگفتم... فقط گفتم مواظب خودت باش . باشه ؟ مسلک مرغ زیرک رو الگو کن...
حالا امروز وارد کتابخونه که شدم دیدم رو بساطش خوابش برده . رفتم کنارش بیدار شد. ج
دانلود آهنگ جدید الیاس دلم تنگه
Download New Music Elyas Delam Tange
آهنگ جدید الیاس بنام دلم تنگه
توی تنهاییم میشینم خودمو با تو میبینم یاد روزای گذشته که دیگه برنگشته
بودیم توو خیال و رویا توی اون شبای زیبا دستات توو دستای هم بود خالی بود از هر چی کم بود
 
ادامه مطلب
در ایام عید سال ۱۳۹۵ قرار بود به‌صورت خانوادگی به مشهد مقدس بروند و تمامی کارهای مقدماتی هم انجام شده بود اما شهید عزیز طی تماسی اطلاع می‌دهد که من ۲۵ اسفندماه به کشور سوریه اعزام خواهم شد. خانواده به ایشان می‌گویند قرار بود زیارت حضرت ثامن‌الحجج امام رضا(ع) برویم حداقل بعد از زیارت برو، شهید پاسخ می‌دهد که من به زیارت حضرت زینب(س) می‌روم شما هم نایب‌الزیاره من باشید.
شهید جاویدالأثرسیدمصطفی پس از اعزام به منطقه مقاومت سوریه، در تاریخ ۱
«خانواده ام سی
و سه سال پیش، در 1979، لیبی را ترک کرده بودند. شکاف عمیقی که خودِ امروزم را از
پسربچه هشت ساله آن زمان جدا می کرد، همین بود. هواپیما می خواست از این شکاف
بگذرد. بی تردید چنین سفرهایی دورازاحتیاط بودند. این یکی ممکن بود مهارتی را از
من بگیرد که برای پرورشش خیلی زحمت کشیده بودم: اینکه چگونه دورازمکان ها و آدم
هایی که دوست دارم زندگی کنم. جوزف برودسکی درست می گفت. ناباکف و کنراد هم همین
طور. اینها هنرمندانی بودند که هرگز برنگشته بودند.
دانلود فیلم آخرین بار کی سحر را دیدی با لینک مستقیم
دانلود رایگان فیلم آخرین بار کی سحر را دیدی با کیفیت عالی
لینک دانلود قرار گرفت
دانلود فیلم آخرین بار کی سحر را دیدی
ژانر : اجتماعی , درام
محصول : 1397
کیفیت : BluRay 1080p
کارگردان : فرزاد موتمن
بازیگران : آتیلا پسیانی,ژاله صامتی,سیامک صفری,فریبرز
عرب نیا,محمدرضا غفاری,علیرضا ثانی فر, بهاران بنی احمدی, آناهیتا درگاهی,
روشنک گرامی, امیرحسین فتحی, عمار تفتی, شبنم فرشادجو, سحر عبدالهی, مجتبی
سلمانی
خل
تولد گرفتم برای علی. با هشتاد و شیش تا شمع و ده تا کادو. با کیک و کاپ کیک و هزار جور خوراکی. با آهنگهای عاشقانه و رقص دو نفره. یه تولد دوتایی مفصل. تا همیشه خاطره ش میمونه..
نمیتونم زیاد ازش بنویسم. چون مدت هاست راحت نخوابیدم. مامان با یک درد شدید قلب اومد مشهد و من سه چار روز گذشته رو از این بیمارستان به اون درمانگاه و ازمایشگاه بودم. فقط خداروشکر که تو این سه روز استادم اونقدر پیگیر و همراه بود که بی نیاز بودم از سر روی شونه یه دوست گذاشتن. مامان خ
زندگی مخفی ربکا
این کتاب تک جلدی ست و برای گروه سنی10تا14
سال مناسب است و شخصیت اصلی این داستان ربکا است.
اورسولا دختری یازده‌ساله است که خودش را
در وبلاگش‌ کارآگاهی مخفی به اسم ربکا معرفی می‌کند. او فکر می‌کند مادرش در یک
جعبه‌ی جادویی غیب شده و دیگر برنگشته است. اما آیا این فکرِ جادویی او درست است؟
آیا او واقعاً ربکاست؟ همان کارآگاه مخفی مشهور که دیگران را فریب می‌دهد؟
ادامه مطلب
بعد از مدت‌ها، اومدم و سر زدم به یک‌سری وبلاگ‌هایی که می‌شناختم. اغلب، فراموش شده و رها شده بودن. مثل خونه‌ای که مسافراش برنگشته‌ن و همه‌چیز همونطور باقی مونده و اما خاک خورده و بوی نم گرفته‌ان. بعضی هم که حتی آدرسی باقی نمونده بود و تبدیل به بلاگ دیگه‌ای شده بودن. اما، حسادت بردم به آدم‌هایی که هنوز می‌نوشتند. تاریخ آخرین نوشته‌شان همین تیر و مرداد بود. با خودم فکر کردم، چقدر از این آدم‌ها پایین‌ترم. یا کاش، با هم رفاقتی داشتیم. 
بعد
+ اون چالشی بود که یه نامه ای به یه شخصیتی بنویسین، چند بار میخواستم یه نامه به «چوبین» بنویسم ، بگم آخه لامصب ، مرتیکهٔ تخم مرغ ، تو چه تخم مرغی بودی که دست و پا داشتی و گند زدی توی کل بچگیم ، وقتی اون جغده میومد میگفت «یه خبر بد» ، خودمونو خیس میکردیم تا اون خفاشهای تک چشم بیان و برن. از همون موقع میدونستم بالاخره خفاشها یه روز میرینن توو کل دنیا.
+ چند روزه، وقت دیدن فیلم و سریال خالی کردیم. نشستیم سریال Casa de papel رو دیدیم! همون سریال دزدی از بانک
به نام خدای مهدی (عج)


خدایا صبرمان تمام شده ؛ بگو که آقامان برگردد ... اللهم عجل لولیک الفرجمادری رفت خدمت آقا امام صادق (علیه السلام) ...گفت :خیلی وقت است پسرم از مسافرت برنگشته،خیلی نگرانم...حضرت فرمودند : صبر کن پسرت بر می گردد .... رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت : پس چرا پسرم برنگشت ؟... حضرت فرمودند : مگر نگفتم صبر کن .... خب پسرت بر می گردد دیگر .... رفت اما از پسرش خبری نشد .... برگشت؛ آقا فرمودند: مگر نگفتم صبر کن ...مادر دیگر طاقت نیاورد ... گفت : آقا چقد
رفتم به خانه مادرم..خانه بچگیها...
همه جا شعر باریده بود. توی خانه اش، روی بالشش و لحاف جهیزیه اش خوابیدم و خودم را در آغوشش احساس کردم. بود همان دور و برها بود. و داشت از دیدن نوه های قشنگش کیف می کرد و از شعر خواندن دختر کوچولوی برادر بزرگم دلش ضعف می رفت: تپلو ام تپلو....صورتم مثل هلو....
همان دور و برها می پلکید مواظب بود سیمانهای بنایی برادر کوچکترم خوب آب بخورند، و برای موفقیت فیلم برادر وسطی نذر می کرد. و قد و بالای نوه اولش را سیل می کرد .که وقت
شب جمعه به یاد امام
و شهدا

یک قاب عکس تاریخی

پنج شهید در کنار هم 




از راست =

.

"شهید اکبر
بدیع عارض"

.

"شهید قاسم
نساج"

(پیکر پاکش تا
به امروز برنگشته است)

.

"شهید
ابراهیم اصفهانی"

.

"شهید
فرهاد جهاندیده"

.

"شهید علی
محمد امامی"

.

.

- این پنج نفر طی
حدودا دو سال

از عملیات بدر تا
کربلای پنج

به مقام والای شهادت
رسیدند

.

سه نفر از این شهدا

از رزمندگان شجاع
منطقه جوادیه تهران هستند

که ان شاالله از شهدای
آنجا در آینده بیشتر خواهیم گفت

.

.

لعنت به ت
پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)
---------------------------
آزمون‌های پایان ترم اول.. نورو سایکولوژی، روان‌شناسی رشد، روان‌شناسی عمومی... خوب بودن خداروشکر :)
خواندن درس‌ها و خلاصه کردن و ...
تولد سینا :)
بعضی روزها توی این ماه بودن که خودخواسته وقت تلف می‌کردم! (تا اواسط ماه (و حتی اواخرش!) هنوز حالم خوش نبود و سرزندگیم برنگشته بود...)
گیر دادن چتی پدر و دوباره به
براتون پیش اومده که باباتون دیر رسیده خونه، تلفنشو جواب نداده، گوشی مادرتون خاموش بوده و بهش دسترسی نداشتید و دیر کرده، بچتون رفته جایی که نمیدونید کجاست، با آدمایی که نمیدونید کی‌ان، و هنوز برنگشته، خبر زلزله فلان منطقه رو شنیدید و یهو فرو ریختید از تشابه اسمش با اسم شهری که همسرتون رفته ماموریت. شده دیگه؟ نشده؟
اون اضطراب، بی‌قراری، بغض، ترس، فکر و خیال، پشیمونیا، حسرت‌ها، دعاها، قول و قرارها با خدا، نذر و نیت‌ها، صلوات‌ها، لرزش دست
این #قصه نیست؛ #واقعیت دارد!
ح‌سین ق‌دیانی:
عصری نبودی ببینی پیرمرد چه گریه‌ای می‌کرد در
طبقه‌ی پایین، همان‌جا که بعضی‌ها معتقدند؛ "مزار امام آن‌جاست"! بعد از ۱۰
سال، زائر ثامن‌الحجج شده اما سیل، چه متلاطم کرده زیارتش را! ۳ روزی است
که مشهد است و فردا باید برگردد لرستان! آن‌هم اگر بشود! از ۷ بچه‌ای که
آورده، جز ۲ تا الباقی در این‌ور و آن‌ور لرستان ساکنند؛ نورآباد، الشتر،
خرم‌آباد و پل‌دختر! می‌گفت... یعنی داشت به امام‌رضا می‌گفت؛
دوست داشتم امروز بریم پیاده‌روی جاماندگانِ اربعین. 
با این‌که وقتی مصطفی نبود گفتم من دیگه جاماندگان نمی‌رم و ...
و چند روزه هم هی می‌گم من دیگه اربعین کربلا نمی‌رم و ...
آخه ناراحتم. احساس می‌کنم این همه بی‌توفیقیم به خاطر اینه که یه فرزند ناخلفم... پدرم از دستم ناراحته. یعنی درست فکر می‌کنم؟ نمی‌دونم آیا امام‌حسین(ع) می‌خواد من رو ادب کنه؟ اصلا نمی‌تونم وضعیت خودم رو تحلیل کنم! کمک!!!
گرچه همسر پیامک داده: "ببین جوری جمیت داره میاد ک انگا
براتون پیش اومده که باباتون دیر رسیده خونه، تلفنشو جواب نداده، گوشی مادرتون خاموش بوده و بهش دسترسی نداشتید و دیر کرده، بچتون رفته جایی که نمیدونید کجاست، با آدمایی که نمیدونید کی‌ان، و هنوز برنگشته، خبر زلزله فلان منطقه رو شنیدید و یهو فرو ریختید از تشابه اسمش با اسم شهری که همسرتون رفته ماموریت. شده دیگه؟ نشده؟
اون اضطراب، بی‌قراری، بغض، ترس، فکر و خیال، پشیمونیا، حسرت‌ها، دعاها، قول و قرارها با خدا، نذر و نیت‌ها، صلوات‌ها، لرزش دست
در یک جنگل ان دور دست ها حیواناتی زندگی می کردند
بین این حیوانات یک جغد دانایی بود.
حیوانات جنگل هر سوالی داشتن ازجغد پیر می پرسیدند.
جغد همش در حال سفر به جا های مختلف بود تا به علم خودش اضافه کند.
یک روز جغد پیر تصمیم می گیرد به شهری که انسان ها در ان زندگی می کنند سفر کند.
جغد دانا تصمیمش را عملی می کند و می رود به شهر
یک هفته می گزرد
حیوانات جنگل می بینند که جغد دانا هنوز برنگشته است. انها خیلی ناراحت می شود و دور هم جمع می شوند تا ببینند باید چ
یک طراح سایت مثل یک معمار است که پایه یک طراحی سایت را می سازد و زیبایی آن را بر اساس علایق کاربران انجام دهد .
از لحظه ای که مفهوم طراحی سایت ایجاد شد طراحان باید کاربر پسند بودن ، واکنش گرایی و کنار هم قرار گرفتن کوچک ترین عناصر را برای ایجاد طراحی سایت را در نظر بگیرند .
ده ها عنصر در کنار یکدیگر قرار می گیرند که حس طراحی سایت را به کاربران منتقل کنند و UX نیز با بزرگ و کوچک این عناصر در ارتباط است .
88 درصد کاربران اعلام کرده اند که تجربه خو
می گم خنده هات شبیه ایلیاست علی آقا، می خنده، شبیه ایلیا. بابا دنده رو می زنه سه و می گه #تخمه کدو خوبه، می گم تخمه باید سیاه باشه بابا، مثل شب که سیاهه. یه تخمه می ندازم توی دهانم و با پوست قورت می دم و از همون اول دیواره ی گلوم رو با تیزیش مورد عنایت قرار می ده تا وقتی که می رسه به مقصد. بابا می گه چیه این زمستون؟ می گم هنوز نیومده که! می گه زمستون همه اش شبه, چیه این شب؟ آدم باید بازنشسته باشه صبح تا شب بشینه کنار بخاری بخوره بخوابه. می گم یه روز بخ
من با مینا مدتی هم اتاقی بودم، تو‌دوره کارشناسی، بعدش مینا جان رفت سر خونه زندگی خودشیادمه اولین سوالاش از من حول میزان دینداری و تقید من بود. براش مهم بود این مسائل اما با لحن بسیار لطیف و قشنگ و با خنده پرسید. تو این مدت که من خیلی نزدیک بودم بهش (همیشه برنامه ها رو با هم میریختیم همش با هم بودم) به خاطر ندارم حتی یک بار صداش بالا رفته باشه حتی در اوج عصبانیت خودش رو حفظ میکرد، اصلا ندیدم به کسی توهین کنه یا خواسته خودش رو بر خواسته دیگران تر
به لطف ِ شباهنگ ِ سابق، دو تا آدرس دیگه هم پیدا کردم. سایا بارانی و بانوی کاغذی.
 
ول ِ کن جهان را؛ قهوه‌ات یخ کرد - وبلاگی که به اسم و آدرس سایا بارانی می‌نوشتم و گویا عمر چندانی هم نداشته، 7 تا 21 اردیبهشت سال 93، توجه شما رو جلب می‌کنم به پست آخرش که گویا دنبال کتابی بودم و پیدا نکردم و مکالمه‌ای که با دوستم داشتم. واقعا باورم نمی‌شد اون حرف‌ها رو من زده باشم، چه گاردی گرفتم وقتی دوستم گفته می‌گم پسرعموم برات کتاب بفرسته. الان بعد از 5 سال این
خبرنگار  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از یزد؛ در روز اول ذیقعده سال 173 هجری، در شهر مدینه چشم به جهان گشود. این بانوی بزرگوار، از همان آغاز، در محیطی پرورش یافت که پدر و مادر و فرزندان، همه به فضایل اخلاقی آراسته بودند.
 
عبادت و زهد، پارسایی و تقوا، راستگویی و بردباری، استقامت در برابر ناملایمات، بخشندگی و پاکدامنی و نیز یاد خدا، از صفات برجسته این خاندان پاک سیرت و نیکو سرشت به شمار می رفت.
 
پدران این خاندان، همه برگزیدگان و پیش
شب به غم، بر شیشه‌ی پنجره نشسته، به تاریکی اتاق من چشم دوخته است. من به خیال، مات دیوار سفید مانده، چنان که از افق شانه‌اش هیچ فراتر نمی‌بینم. خال‌های کوچک قهوه‌ای نشسته بر پوست ساحلی رنگ پشتش و مو‌های خرمایی که تا کمی بالاتر از شانه، پایین ریخته. صورتش و جزئیات آن حالا زیر غبار زمان چنان کدر شده که او به آدمکی با صورتی ماسه‌ای ماننده شده و من حتما، با تمام وجود آن چه باقی مانده، همان صورت ماسه‌ای، را عمیقا دوست می‌دارم؛ تمام او، تمام تت
سلام
پارسال
همچین روزی، بیست و هفتم اسفند نود و هفت، صبح زود راهی شدیم به سمت جنوب، اردوی
راهیان نور! اردو رو با یکی از خواهرام رفته بودیم که عجیب در عین سختی هاش خوش
گذشت! سالی که با زیارت شهدا شروع شد. بعد از اردو، مادر پدر و دو تا خواهر دیگه
هم دو سه روزی بهمون اضافه شدن و اطراف دزفول و اندیمشک گشتیم.
همزمان
با برگشت ما از سفر، سیل لرستان شروع شد. یعنی درست روزی که از خرم آباد گذشتیم،
خبر خرابی پل اطراف پلدختر رسید. از سیل گلستان بخاطر اینکه ه
اولین باری که برایم خواستگار آمد، دقیقا یادم نیست ۱۹ یا ۲۰ ساله بودم...کمتر؟ بیشتر؟ انگار یک عمر گذشته، در حالی که همین حالا من در آستانه ۳۱ سالگی هستم.
ماجرا از این قرار بود که وقتی از دانشگاه برمیگشتم توی مسیر از جلوی مغازه ی استاد علی بنا رد میشدم. استاد علی که همه اوسا علی(بدون سیلاب و تاکید روی عین علی) صدایش میزدند، پسر دایی مادربزرگم بود اما با مادرم مثل خواهر و برادر بودند. طوری که من که انقدر روی پوشاندن مو و مچ دست ها و... از دید نامحرم
یک. فکر می‌کنم این روزها در منظم‌ترین و پربازده‌ترین حالت خود از بدو تولد تا الآن‌ام! صبح بیدار می‌شوم و چای درست می‌کنم و چنددقیقه‌ای منتظر می‌مانم تا خانواده هم بیدار شوند و صبحانه بخوریم. مادرم نمی‌گذارد بروم آش یا حلیم بخرم. خودش می‌گوید به‌خاطر رعایت مسائل بهداشتی است، اما من فکر می‌کنم هنوز از داستانِ پست «به‌خاطر نیم‌کیلو آش» می‌ترسد! (-: بعد از صبحانه می‌روم داخل اتاق‌م و می‌نشینم پشت میزی که دو ستون کوتاه کتاب از سمت چپ
یک عصر پاییزی بود جایی اواسط آبان ماه، عطر کیک اسفنجی (که تمام شکر توی کابینت و مصرف کرده بود و آنچنان دل خوشی ازش نداشتم) ترکیب شده با مربای آلبالو که با گذر زمان کمتر میشد، فضای خانه رو پر کرده بود. ساعت ها بود در حالی که روی کاناپه سبز رنگی که همان روزها موقع تغییر دکوراسیون گفته بودم : یه کاناپه شبیه اونی که توی فیلم "اینجا بدون من" بود، باشه اما سبز لجنی. گفته بودی: اما سبز لجنی. و جا خوش کرد بین پذیرایی دلبرانه‌ی خانه‌ی دنجی که حالا دیگر خا
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن
وقتی فکر میکنم اول و آخر همه چیز تویی
نگرانیام کمتر میشه
وقتی فکر میکنم تو ظاهر و باطن هرچیز باید تو رو ببینم 
نگاهم عوض میشه... 
وقتی هنوز آمریکارو ابر قدرت میدونیم نه تو رو!!!
باورهامون و باید عوض کرد 
باید به سمت تو فرار کرد.... 
زمان فرارِ، فرار به سمت تو
مهربان ترین، عادل ترین، باوفا ترین، با مرام ترین، قوی ترین، قدرتمند ترین، رفیق ترین 
کنار اسم های با جلال و جبروتت که نشونه قدرت و عظمتته
اسم هایی مثل انیس
کولی آکاردئون به دوش عزیزم
هیچ نمی‌دانم کجای دنیایی و قرار بود این نوشته را خیلی پیشتر برایت بنویسم اما مدام با خودم توی ذهنم حملش کردم تا امروز که دلم بخواهد حروف واژه‌هایش را با کیبرد روی این صفحه‌ی سفید کنار هم بگذارم و پستش کنم.
داشتم می‌گفتم که هیچ نمی‌دانم کجای دنیایی، رومانی یا آمریکا. پیش کولی‌های بخارست یا کنار مسافرهای آمریکایی توی تاکسی‌ات. شاید هم برگشته‌ای به وطن زهوار در رفته‌ات و من بی‌خبرم. آخر آن‌طور که تو غیب شدی، چط
1-
"آژیر قرمز می دانست که موقتی است. میدانست که وقتی برود آژیر سفید می آید. آژیر سفید یعنی دیگر خطری نیست. فعلا بروید ببینید کجا را زده اند. کدام بچه بی مادر شده. کدام مادر بی فرزند. کدام دوست بی همکلاسی. بعد دوباره آژیر قرمز. بعد دوباره مادرهای ما که وقتی صبح به مدرسه می رفتیم مطمئن نبودند که ظهر برمی گردیم. وقتی صبح بابا سرکار می رفت، معلوم نبود عصر برگردد.
آژیر قرمز نمی دانست که محل کار بابا خطرناک است. نمی دانست صدام مجتمع فولاد خوزستان را بار
صبح از بخش زنان زنگ زدن که برم بالا سر یه خانم که دیابت بارداری داره و دم زایمانشه. رفتم و دیدم کلی استرس داره. ۲۵ سال داشت و بچه اولش بود. خیلی تنها بود و گفت همراهش فقط همسرشه. نشستم کنارش و فارغ از پزشکی و پرونده در مقام دو تا زن با هم حرف زدیم. گفتم بچه ت چیه؟ گفت پسره. گفتم اسمشو چی میذاری عزیزم؟ گفت از اول گفتیم امیرحسین. گفتم ای جانم. چه اسمی. زیر سایه امیرالمومنین و امام حسین باشه ایشالا. کلی باهاش حرف زدم و دلداریش دادم. بعدم پرونده شو نشون
یک عصر پاییزی بود جایی اواسط آبان ماه، عطر کیک اسفنجی (که تمام شکر توی کابینت و مصرف کرده بود و آنچنان دل خوشی ازش نداشتم) ترکیب شده با مربای آلبالو که با گذر زمان کمتر میشد، فضای خانه رو پر کرده بود. ساعت ها بود در حالی که روی کاناپه سبز رنگی که همان روزها موقع تغییر دکوراسیون گفته بودم : یه کاناپه شبیه اونی که توی فیلم "اینجا بدون من" بود، باشه اما سبز لجنی. گفته بودی: اما سبز لجنی. و جا خوش کرد بین پذیرایی دلبرانه‌ی خانه‌ی دنجی که حالا دیگر خا
امروز ب معنای واقعی کلمه رگ وسواسیم زد بالا و اونچه ک نباید میشد شد.
از
اتاق وسطی شروع کردم.ساعت12 نون پنیرخوردم و بعداز نماز دست ب کار
شدم.هدفم سروسامو گرفتن اوضاع لباسام بود ولی تو مو میبنیی و من پیچش
مو...فقط اون اهنگی اویزی توی کمد دوباری میخواست دماغمو خورد کنه ک
نتونست.دستام ...پاهام...تمام بدنم...درد دارن. دیگه مثل سابق توانایی ب
جور کشیدن این همه بارسنگین زندگی رو ندارم و زیرش خیلی سریع خورد
میشم.اتاق ک تموم شد افقی شدم.یکم نوشتم خوندم ح
آمیتیست اِمِلیا کِلی (به انگلیسی: Amethyst Amelia Kelly) (زاده ۷ ژوئن ۱۹۹۰) که به‌طور حرفه‌ای با نام ایگی آزِیلیا (به انگلیسی: Iggy Azalea) شناخته می‌شود خوانندهٔ و رپر استرالیایی است. از ترانه‌های معروف وی «خواستنی» (با چارلی اکس‌سی‌اکس) و «مشکل» (با آریانا گرانده)، «بیوه سیاه»، «باسن» (با جنیفر لوپز)، «دختران جذاب» (با بریتنی اسپیرز) است. از دیگر آهنگ‌های او می‌توان از «زندگی ات را عوض کن» نام برد. او با خواننده‌هایی همچون بریتنی اسپیرز، جنیفر لوپز، آ
یک:
رفته ای از داستان لیلی خود ... پای برهنه...
از بس شتاب داشته ای ... قلب نبردی(؟)!!!
دو:
ورق برگشت و لیلی از مدرسه... رفت ...
توی مجنون ولی ...همیشه دانش آموزی!...
سه:
بستم پای دلم را به دو پلک تو ولی ...
پلک برهم نزدی ... تا که من از عشق نمردم!
چهار:
انگشتر فیروزه ام را میان آسمان تو گم کردم ...
پیدانشد تا خم نشد آسمان قامت عشقت!...
پنج:
خریده ای دوجهان مرا با نام خود یامهدی(عج)...
سپرده ام دل و دین را به عشق زمان یامهدی(عج)...
شش:
مزار شش گوشه ات را نبوسیده ام جز عشق ...
روزى شاه_عباس صفوی به شیخ_بهایى گفت: دلم
می ‏خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى،
دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.شیخ بهایى گفت : من یک هفته مهلت می
‏خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد، چنانچه باز هم
اراده ی ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار
فرهنگ بپردازم...شاه
عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای  خارج از شهر رفت و
افسار الاغش را ب
دیروز سر پول تو جیبی باز با بابا بحثم شد...بحث که نه...در کمال ادب و متانت ازش پرسیدم اتفاق خاصی افتاده که پول توجیبی نمیدن بهم؟ گفتم اگه جریمه ای محرومیتی چیزی درکاره حداقل بگید که بدونم روم تاثیر بذاره:/ 
گفت جریمه؟! نه فقط میخوام‌پس از انداز کردن یاد بگیری؛)
گفتن یعنی چی بابا..منکه دیگه خیلی وقته ولخرجی نمی کنم.بعد از اون بی پولی دیگه اصلا اون آدم سابق نمیشم:/
گفت خداروشکر،ولی میخوام مطمئن شم مدیریت منابع رو قشنگ یاد گرفتی.
گفتم بعد تا کی طول
پیش نویس: نوشته های زیر را جای دیگری ثبت کرده بودم اما دلم خواست اینجا هم باشند. زیادند همه را یکجا نخوانید که خسته می شوید. شاید بعدا اگر حوصله داشتم چیزهایی به پست اضافه کردم :)

دراز کشیدم روی تخت و تک مصرعی که احتمالا ده دوازده سال پیش سرباز دیگری زیر چوب تخت بالایی حک کرده را می‌خوانم "ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش" دفترچه یادداشتم را برمی‌دارم و مصرع را یادداشت میکنم و به مغزم فشار می‌آورم بلکه مصرع دومش یادم بیاید. فکر می کنم چرا یک
تابستون شد و من پا در هوا ام، یه هفته دیگه معلوم میشه توی استونی ام یا دارم تو کافه بازار کد میزنم یا هم دارم تو خونه می خوابم! خلاصه که وقت زیاد دارم و به وبلاگ گرایی برگشتم:] الان قصدم از نوشتن این نیست که حرفی بزنم، فقط میخوام سوادی رو که دارم و نحوه ی فکر کردنی که الان دارم رو مکتوب کنم، توی یه چاله دفن کنم تا ۲۰ سال بعد یا حتی خیلی زودتر وقتی به قبل برگشتم و بازکردم ببینم که چجوری بودم و چقد درست فکر میکردم یا با فاصله از واقعیت میدیدم وقایع ر
 
 
1. دیروز از شدت خستگی و ترافیک اولش دچار یه سردرد شدید شدم.. کم کم یه ضعف بدی تمام وجودمو گرفت.. بعد همینجور که یه سانت یه سانت تو ترافیک جلو میرفتیم یه کامیون اومد کنارمون و دود اگزوزش رو کرد تو حلقمون... اونجا حالت تهوع هم به حالتام اضافه شد.. دوست داشتم سرمو از پنجره ببرم بیرون و با راننده اش یه صحبتی راجع به ماشینش داشته باشم ولی حیف که مشکل بزرگتر از این تلاشهای کوچیکه... من آدمی بودم که تا 17 سالگی نمیدونستم سر درد چه حسی داره اصلا.. ولی از 17
 
 
1. دیروز از شدت خستگی و ترافیک اولش دچار یه سردرد شدید شدم.. کم کم یه ضعف بدی تمام وجودمو گرفت.. بعد همینجور که یه سانت یه سانت تو ترافیک جلو میرفتیم یه کامیون اومد کنارمون و دود اگزوزش رو کرد تو حلقمون... اونجا حالت تهوع هم به حالتام اضافه شد.. دوست داشتم سرمو از پنجره ببرم بیرون و با راننده اش یه صحبتی راجع به ماشینش داشته باشم ولی حیف که مشکل بزرگتر از این تلاشهای کوچیکه... من آدمی بودم که تا 17 سالگی نمیدونستم سر درد چه حسی داره اصلا.. ولی از 17
دیشب دایی روی استاتوسش دو تا تکه از آهنگ بهنام صفوی رو گذاشته بود....آخر شب بود که گوشش دادم.... آهنگ میخوند: بخوام از تو بگذرم، من با یادت چه کنم؟ / تو رو از یاد ببرم، با خاطراتت چه کنم؟!
یهو همه ی غم عالم ریخت توی جونم....چشمام اشکی شد و دلم خواست توی وبلاگم بنویسم...ولی خب لپ تاپ توی کیفم بود و منم توی موبایلم یادداشت کردم :
من دلم گرفته.... کودک درونم درست مثل دختردایی کوچیکم که عکسشو گذاشتم پروفایلم بهونه گیر شده....دلتنگه.... لبام از نبودن آقاجونم آو
دیشب دایی روی استاتوسش دو تا تکه از آهنگ بهنام صفوی رو گذاشته بود....آخر شب بود که گوشش دادم.... آهنگ میخوند: بخوام از تو بگذرم، من با یادت چه کنم؟ / تو رو از یاد ببرم، با خاطراتت چه کنم؟!
یهو همه ی غم عالم ریخت توی جونم....چشمام اشکی شد و دلم خواست توی وبلاگم بنویسم...ولی خب لپ تاپ توی کیفم بود و منم توی موبایلم یادداشت کردم :
من دلم گرفته.... کودک درونم درست مثل دختردایی کوچیکم که عکسشو گذاشتم پروفایلم بهونه گیر شده....دلتنگه.... لبام از نبودن آقاجونم آو
یک میلیون لیست آنلاین وجود دارد که ادعا می کنند "کیف های پوشک شیک" را برای مامان شیک و جذاب ارائه می دهند. این چیزی است که من باید در مورد آن بگویم: برای اعتیاد به مواد مخدره سقوط نکنید. کیف های پوشک شیک و شیک را که بیشتر آنها شبیه به کیف دستی آلی مک مک هستند از یک کیف عملی اما نه شرم آور برای کشیدن 16 صندوق ساندویچی ماهی طلایی - حرکت کنید. از لحاظ کاربردی ، آنها آشغال هستند. بندهای لاغر زیادی پیدا خواهید کرد که به گونه ای طراحی شده اند که فقط در عمق
امروز توی درمانگاه، پرستارِ شیفت آمد و با کلی من‌ومن پرسید خواهرم (یک پرستار دیگر که شیفت نبود) می‌خواهد برود پیش دکتر. برایش نوبت بگیرم؟ نگیرم؟ ساعت دو باید سرشیفتش باشد، می‌شود الان بفرستی برود داخل؟ نمی‌شود؟ من هم چون خودم آن خانمی که نوبت‌ها را صدا می‌زد از کار بیکار کرده‌ام و گفته‌ام که بدون او راحت‌تر کار می‌کنم، این وظیفه‌ی فرستادن مریض‌ها پیش دکتر هم با من شده، خیلی وقت است، گفته‌ام اینجا. و خب قضیه این است که کل پرسنل اگر بخ
خب ساعت منم دو روزیه که رسیده...یکشنبه از دفتر که برگشتم خونه بابا منو دیدن و بسته به دست اومدن که : یه بسته برات رسیده من بازش کنم؟!!! اینقد خودم ذوقشو داشتم ولی خب ذوق بابا رو که دیدم گفتم باز کنین....مامان گفتن: بابات از ظهر که بسته اومده منتظره تو بیای که بازش کنه....خیلی صبوری کرده که تا نرسیدی باز نکنه بسته ی پستیت رو....
خلاصه اینکه بسته رو باز کردیم....ساعت رو نگاه کردن و گفتن خیلی قشنگه...روی دستم بستم و هی ذوقشو کردم....میدونین مدل ذوق کردن من چه
همه وکیل های ایران خوب هستند، ولی برای دفاع از ضد انقلاب! یا حمله به ارکان نظام و قانون اساسی. یکی از انها حاضر نیست: از اسلام و انقلاب دفاع کند! حتی از منافع کشور دفاع نمی کنند. نمونه اش قرارداد میلیاردی مربی تیم ملی، که همه چیز به نفع دشمن است. تمام قراردادهای فدراسیون ها همینطور است: با اینکه همه مشاور حقوقی و کیل دارند، ولی هیچ قراردادی به نفع ایران بسته نمی شود. در برجام هم که اینهمه دقت کردند! و ادعا می کردند: ترس از جنگ را از سر ایران بردند
نگاهش طوری بود که از چشم هام می گذشت و رسوخ می کرد تو تک تک سلول های بدنم.یهو وسط لرز کردن، آتیش گرفتم.لب هاش بلاتکلیف از هم فاصله گرفتند و تا خواستند کلمه ای تحویلم بدند، از ورای شونه اش نیما و نسترن رو دیدم که با دو به سمت ساختمون می اومدند.لب هاش رو بست و نگاهم رو دنبال کرد و برگشت!نیما و نسترن از کنارمون گذشتند و متوجهمون نشدند. صورت پناهی مجددا چرخید به سمتم و من چرخیدم سمت ساختمون و با قدم هایی تند، به سمت اعضای خانواده ام حرکت کردم.وقتی به
 
مبانی نظری و پیشینه تحقیق ایلاء
ایلاء در لغت به معنای سوگند است و ریشه آن از« الیه » به معنی قسم « حلف »گرفته شده است . (طبرسی ، 1379، هجری قمری ، ج1 ، ص 323 ؛ طباطبایی ، محمد حسین، 1358 ، ج 2 ،ص236؛ رازی ، فخر ،1421 ، هجری قمری ، ج6 ، ص 80 )
مشخصات فایل

تعداد صفحات
50

حجم
104 کیلوبایت

فرمت فایل اصلی
doc

دسته بندی
فقه و حقوق اسلامی

توضیحات کامل
عنوان: مبانی نظری و پیشینه تحقیق ایلاء
 
فرمت فایل: word
تعداد صفحات: 50
ایلاء در لغت به معنای سوگند است و ریشه آن از« الیه
اقتصاد ایران علیرغم تحریم های چهل ساله، و
دشمنی های کور کورانه، توانسته حداقل به قدرت اقتصادی هفتم دنیا! براساس رتبه بندی
خارجی ها برسد. گرچه ایران در مجموع امتیازات، و به نسبت جمعیت، در دنیا رتبه اول
را دارد. فقط کافی است بدانیم 25تریلیون دلار، از ایران دزدیده شده به آمریکا برده
شده! و در انجا سرمایه گذاری گردیده، این مبلغ اگر از اقتصاد آمریکا، دزدیده می شد
آمریکایی وجود نداشت! هنوز هم آمریکا، بر اساس دزدی از ایران، پرورش اختلاس گران و
مصون
طبق قانون مواردی هستند که مانع از انتقال ارث به برخی از افراد می‌شوند.
تقسیم ارث یکی از طرق مالکیت است که قانون مدنی به دقت درباره آن تعیین تکلیف کرده ‌است. به گزارش مجله دلتا کسی که فوت می‌کند و ارث به جا می‌گذارد را موَّرِث و بازماندگانی که از او ارث می‎برند را وارث می‌گویند.
تاثیر زمان فوت طبق قانون ارث
گاهی تاریخ فوت دو نفر که طبق قانون از یکدیگر ارث می‌برند، مبهم و نامعلوم است. به طور مثال پدر و پسری در یک تصادف فوت کرده ‌اند و مشخص ن
کرولای ایرانی
تاکسی آقا نعیم کرولا بود. اصلاً همه‌ی ماشین‌ها توی افغانستان کرولا بودند. کرولاهای 1600 و 1800 همه‌ی ادوار تاریخ را می‌شد توی افغانستان دید. از مدل‌های 1980 تا 2018.  به خاطر کم‌مصرف بودن و جان‌سختی‌شان محبوب دل این کشور کوهستانی بود کرولا.. تاکسی آقا نعیم یک مدل 1995 ش بود. نرم و راحت مثل تمام ماشین‌های ژاپنی. پلوسش خراب بود و تمام روز سر دور زدن‌ها تق‌تق صدا می‌داد. ولی با همان تاکسی ما را توی تمام شهر چرخاند. 
پیرمرد باصفایی بود. 
داستان‌ هایی راجع به کلبه وحشت انزلی وجود دارد که شاید برای شنونده کمی ناباورانه به نظر برسد، اما در نهایت با پیدا شدن اجساد قربانیان در این مکان، پلیس، تردد در حوالی کلبه و جنگل های اطراف را ممنوع اعلام کرد.
چندی پیش طی یک مقاله با عنوان گردشگری سیاه چیست؟ این شاخه از گردشگری را معرفی و به طور کامل به آن پرداختیم. همچنین توضیح دادیم که در چه مکان هایی می‌توان آن را تجربه کرد. به علاوه اینکه برخی معتقدند این نوع بازدیدها در صنعت گردشگری خی
در این شرایط ازدواج نکنید! 
گاهی اوقات زن و شوهرهایی را می بینیم که هیچ تناسبی با هم ندارند، مشکلات زیادی در زندگی مشترک شان دارند و به نظر می رسد از همان اول، ازدواج شان نادرست بوده است.  
 
در این مواقع با خودمان می گوییم چطور آنها همدیگر را انتخاب کرده اند؟ مگر از همان اول متوجه نبودند که تا این حد با هم اختلاف دارند؟ شاید فکر کنید که آنها در زمان انتخاب، آگاهی و منطق درستی نداشته اند، یا اساسا آدم های عجیب و غریبی هستند که توانسته اند دست ب
گرچه کوتاه در طرح ، کابوس های کوچک برای مراحل و دشمنان خود از طرح های خلاقانه و تخیلی بهره می گیرند. فراتر از آن ، این بازی کار پر زرق و برق می کند و باعث می شود احساس کنید که دائماً دنبال می شوید در هنگام هدایت شخصیت جوان ، شش ، از طریق یک دستبند از هیولا های شرور. توسعه دهنده Tarsier Studios از طراحی صدا و زاویه دوربین استفاده کرده است تا بازی واقعاً نگران کننده باشد. "معماها ، شخصیت ها ، محیط ها و کنترل ها بدن ما را فعال می کنند تا علائم جسمی اضطراب بی
حق تنبلی و سلب مالکیت فردیشما که شغلی دارید که دوست دارید ، حرفه ای مستقل دارید و به خصوص در یوغ کارفرمایان تحت تأثیر قرار نمی گیرید. شما نیز از استعفا یا ناجوانمردی که خود را تسلیم می کنید سوءاستفاده کنید: چگونه می توانید به خودتان اجازه دهید که به شدت به کسانی که به دشمن حمله کرده اند محکوم شوید؟ ما فقط یک چیز برای گفتن شما داریم: "آرام!" ، از صداقت ، خارج از عزت و خارج از غرور. شما رنج او را احساس نمی کنید؟ خفه شو! شما شجاعت ندارید؟ دوباره: خامو
به عنوان مثال، کمپین های خودرویی شیپور را می توان یک کمپین تبلیغاتی تاثیرگذار و موفق نامید. آنها به صورت مشخصی از همه رسانه ها برای القای شعارهایی نظیر “یک معامله شیرین” استفاده نمودند که تعداد نصب و استفاده از نرم افزارشان را تا حدود بسیار زیادی بالا برد.
کمپین تبلیغاتی، مثل برنامه‌ریزی برای سفر یا چیزی شبیه آن نیست. کمپین‌های موفق می‌بایست بر اساس تحقیقات دقیق، متفکرانه و متمرکز بر جزئیات باشد و نباید بر اساس یک ایده کلی اجرا شود.
برن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها